۱
تقدیم به راوی زیبایی ها زینب
پیراهن سیاهم را از رخت آویز گریه ها بر می دارم
ماه قد خمیده ی محرم به باران پاییز پناه آورده
دخترکان حیران به علمدار
من به چشم های شما پناه می آورم
بانو اشاراتی،
تا چشم های ما هم
هیچ نبیند مگر زیبایی
۲
اسرافیل در شیپورش دمیده بود
رستاخیز همچون غروب در پهنه ی آسمان
راه رسیده بود
ما با دستهایی از آستین بلند تر
و پاهایی فربه از راههای نرفته
افتاده بودیم
تو
بی دست
بی دل
بی سپاه
ایستاده بودی

می نویسم تا باشم